-
۴
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 10:28
انشاء رضا: آبادی ما ازشمال به دریا و از جنوب به کوه و جنگل ختم می شود ، برعکس خانه های شهری که به هم چسبیده اند خانه های ما جدا از هم در سرتاسر این سرزمین سبز پراکنده اند از پای خانه ی ما تا پای مدرسه هشتصد و چهل و چهار تا قدم است ، وقتی صبح ها به سمت مدرسه می آییم از جلوی خانه ی بعضی از بچه ها رد می شویم و همدیگر را...
-
۳
جمعه 27 خردادماه سال 1390 11:26
انشاء اول : گیله وا اسم من گیله وا می باشد و چهارمین سال تحصیلی خویش را سپری می کنم ، به نام خدا ، اینجا ما در روستایمان به کشاورزی و دامداری می پردازیم ، من قبل از سال قبل دلم می خواست یک گاوداری درست کنم اما از روزی که آمدم مدرسه آرزوی دیگری دارم ، می خواهم خلبان بشوم و در آسمان ها مثل پرنده ها پرواز کنم ، روز اول...
-
۲
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 21:16
نامه ی شماره 1 : تاریخ : 31/6/1374 امروز رسیدم به روستا ،اما چه رسیدنی ، هنوز نیامده یک مردک ریشو گفت باید برگردم ، من هم مجبور شدم یک دروغ عجیب غریب به کدخدا بگویم ، بیچاره از روی سادگی اش اشکش درآمد ، یادت هست یک بار گفتم دروغ هر قدر هم کوچک بالاخره یک جایی تاثیر خودش را می گذارد؟ ، اما مجبور بودم ، اگر نمی گفتم می...
-
۱
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 19:42
اولین شب ماه مهر است ،و من دلگیرم که بچه های بی مهری بودیم و خانم معلممان را اذیت کردیم ، من با سکوتم و آنها با پر حرفی ، طفلکی ناراحتی اش را فقط با سکوت نشانمان داد ، آخر سر هم گفت : در مورد خودتان و معلم سال قبلتان هر چی می دانید بنویسید فردا قرار است بچه ها فقط انشاء بخوانند ، اما من نمی توانم خانم معلم خیلی عصبانی...